سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و گفته‏اند حارث بن حوت نزد او آمد و گفت چنین پندارى که من اصحاب جمل را گمراه مى‏دانم ؟ فرمود : ] حارث تو کوتاه‏بینانه نگریستى نه عمیق و زیرکانه ، و سرگردان ماندى . تو حق را نشناخته‏اى تا بدانى اهل حق چه کسانند و نه باطل را تا بدانى پیروان آن چه مردمانند . [ حارث گفت من با سعید بن مالک و عبد اللّه پسر عمر کناره مى‏گیرم فرمود : ] سعید و عبد اللّه بن عمر نه حق را یارى کردند و نه باطل را خوار ساختند . [نهج البلاغه]
 RSS 
خانه
ایمیل
شناسنامه
مدیریت وبلاگ
کل بازدید : 7866
بازدید امروز : 4
بازدید دیروز : 0
........... درباره خودم ...........
مدیر وبلاگ : مهدی حاجی[7]
نویسندگان وبلاگ :
mahdi[0]


........... لوگوی خودم ...........

............. بایگانی.............
گزینش
جوک.......

..........حضور و غیاب ..........
یــــاهـو
........... دوستان من ...........
سمیرا

............. اشتراک.............
  ........... طراح قالب...........


  • 123...

  • نویسنده : مهدی حاجی:: 87/2/7:: 7:46 صبح

    شعر عاشقانه

    ندارم فرصتی تا لحظه ی مرگ

    بود بر شاخه هایم آخرین برگ

    تو پنداری که شب چشمم به خواب است

    ندانی این جزیره غرق آبست

    به حال گریه می خوانم خدا را

    به حال دوست می جویم شما را

    زبس دل سوی مردم کرده ام من

    در این دنیا تو را گم کرده ام من

    مرا در عاشقی بی تاب کردی

    کجا هستی دلم را آب کردی

    نه اکنون بلکه عمری، روزگاریست

    که پیش روی ما غمگین حصاریست

    بود روز تو برای ما شب تار

    صدایت می رسد از پشت دیوار

    کلام نازنینت مهر جوش است

    صدایت در لطافت چون سروش است

    بدا ، روز و شب ما هم یکی نیست

    شب ما بهر تو همگام روز است

    به وقت صبح تو ما را شب آید

    در آن هنگامه جانم بر لب آید

    کویرم من، تو گلشن باش ای یار

     

     

     

    به تاریکی تو روشن بــاش ای یار


    نظرات شما ()


  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ