سفارش تبلیغ
صبا ویژن
زبان درنده‏اى است ، اگر واگذارندش بگزد . [نهج البلاغه]
 RSS 
خانه
ایمیل
شناسنامه
مدیریت وبلاگ
کل بازدید : 7864
بازدید امروز : 2
بازدید دیروز : 0
........... درباره خودم ...........
مدیر وبلاگ : مهدی حاجی[7]
نویسندگان وبلاگ :
mahdi[0]


........... لوگوی خودم ...........

............. بایگانی.............
گزینش
جوک.......

..........حضور و غیاب ..........
یــــاهـو
........... دوستان من ...........
سمیرا

............. اشتراک.............
  ........... طراح قالب...........


  • M&S

  • نویسنده : مهدی حاجی:: 87/4/6:: 2:4 صبح

                                         

                                             کوه با نخستین سنگ ها آغاز می شود
                                             و انسان با نخستین درد
                                             در من زندانی ستمگری بود
                                             که به آواز زنجیرش خو نمی کرد
                                             و من با نخستین نگاه تو آغاز شدم...

     

     

     

    در عشق توام نصیحت و پند چه شد ؟
    زهراب چشیدم مرا قند چه شد ؟
    گویند مرا که بند در پیش نهید
    دیوانه دل است پام در بند چه شد ؟

    عشق آمد و شد چو خونم اندر رگ و پوست
    تا کرد مرا تهی و پر کرد زدوست
    اجزای وجود من همه دوست گرفت
    نامی است زمن بر من و باقی همه اوست
     
     
     
     
    کاش میدانستم ... به چه می اندیشی ؟؟؟
    که چنین گاه به گاه
    میسرانی بر چشم.... غزل داغ نگاه !
    می سرایی از لب.....شعر مستانه آه !

    راز زیبایی مژگان سیاه
    در همین قطره لغزنده غم ....پنهان است !
    و سرودن از تو
    با صراحت ! بی ترس ! .... باز هم کتمان است !

    کاش میدانستم ... به چه می اندیشی ؟؟؟

    رنج اندوه کدامین خواهش
    نقش لبخند لبت را برده ؟؟؟

    نغمه زرد کدامین پاییز ...
    غنچه قلب تو را پژمرده ؟؟؟؟

    کاش میدانستی .... به چه می اندیشم ؟
    که چنین مبهوتم ....
    من فقط جرعه ای از مهر تو را نوشیدم !!!
    با تو ای ترجمه عشق "خدا" را دیدم !!!

    آه ای میکده ام !!!
    گاه بیداری را
    از من و بیخبری هیچ مخواه !
    که من از مستی خود هشیارم !

    کاش میدانستی ... به چه می اندیشم !!!
    کاش میدانستی!!!!
    کاش ...
     
     
     
    می گریم


    برای دور شدن از خاطره ها


    دو رکعت گریستن بر یاد ها


    واجب است


    تو هم گریه کن


    گریه تنها مرهم زخم بی شفای عشق است


    دریغا که عشق....


    خوابی از خوابهای خاکستر است

    دیگر هیچ رد پایی از احساس


    بر تن جاده عشق


    باقی نمانده است


    به تفسیر جدایی رسیده ایم


    بی باور و خسته


    از عشق رنجیده ایم


    می گویند ،


    هر که از وادی عشق گذر کرد


    از سنگ ناله شنید


    و از ستاره ،


    هق هق گریه



    گریه کن


    من هم باتو


    می گریم
     
     
     
    شب است و نام تو را عارفانه میخوانم
    ببین که شعر تو را بی بهانه میخوانم
    شب است و مرغ شب و ذکر حمد ایزد پاک
    و من که ذکر تو را جاودانه میخوانم
    به کلبه دل من عاشقانه کن گذری
    که من همیشه تو را ، عاشقانه میخوانم
    جوانه میشکفد دردلم به عشق وصال
    و من ، دوباره تو را چون جوانه میخوانم
    أسیر موج دعایم ، کسی نمیداند
    که زیر موج ، غزل از کرانه میخوانم
    در این غروب غم انگیز ، همدم من باش
    ببین که شعر تو را ، بی بهانه میخوان
     
     
     
    عشق یعنی گم شدن در کوی دوست
     عشق یعنی هر چه در دل آرزوست
    عشق یعنی یک تیمم یک نماز
     عشق یعنی عالمی راز و نیاز
    عشق یعنی یک تبسم یک نگاه
     عشق یعنی تکیه گاه و جان پناه
    عشق یعنی سوختن یا ساختن
     عشق یعنی زندگی را باختن
    عشق یعنی همچو من شیدا شدن
     عشق یعنی قطره و در یا شدن
    عشق یعنی پیش محبوبت بمیر
    عشق یعنی از رضایش عمر گیر
    عشق یعنی زندگی را بندگی
     عشق یعنی بندگی آزادگی
     
     
     
    یادمان باشد اگر شاخه گلی را چیدیم -*- وقت پرپر شدنش سوز و نوایی نکنیم -*- پر پروانه شکستن هنر انسان نیست -*- گر شکستیم ز غفلت ، من و مایی نکنیم -*- یادمان باشد سر سجاده عشق -*- جز برای دل محبوب دعایی نکنیم -*- یادمان باشید اگر خاطرمان تنها ماند -*- طلب عشق ز هر بی سرو پایی نکنیم
     
     
     
    با رفتن تو آسمان رنگی دگر شد

    با رفتن تو دیدگانم خونین و تر شد



    دیگر توان شعر گفتن در برم نیست

    با رفتن تو عصر من با ناله سر شد



    غمگین ترینم در نبودت بین یاران

    خون از دو چشمم گشته جاری همچو باران



    تنهاترین ماوای من بعد از تو دلدار

    میخانه هست و جمع پاک غم گساران



    چشمم به در تا عاقبت روزی بیایی

    پایان دهی بر گریه و درد و جدایی
    __________________

    بزار قسمت کنیم تنهاییمونو میون سفره ی شب تو با من
    بزار بین منو تو ، دستای ما ، پلی باشه واسه از خود گذشتن
     
     
     
     
    بوی موهات زیر بارون


    بوی گندم زار نمناک


    بوی سبزه زار خیس


    بوی خیس تنه خاک


    جاده های مهربونی


    رگای آبی دستات


    غم بارون غروب


    ته چشمات تو صدات


    قلب تو شهر گل یاس


    دست تو بازار خوبی


    اشک تو باران روی


    مرمر دیوار خوبی


    یاد بارون و تن تو


    یاد بارون و تن خاک


    بوی گل تو شوره زار


    بوی خیس تنه خاک
     
     
     
     
     
    وای باران بارن!!

    شیشه پنجره را باران شست

    از دل من اما چه کسی نقش تو را خواهد شست

    ای عزیز من بی تو چه سخت است که من جز کلمات چاره ای دارم

    هر چند عزیزی چون تو دارم و غمی ندارم

    پس با تو بودن را با نگارش چهره ات به هم امیخته

    و به تو از تو مینویسم:

    با تو همه رنگهای این سرزمین را اشنا میبینم

    با تو اهوان این صحرا همبازی منند

    با تو کوهها هامیان وفادار خاندان منند

    با تو من با بهار میرویم

    با تو من عشق را شوق را زندگی را

    و مهربانی پاک خداوند را مینوشم

    با تو من در غربت این صحرا در سکوت این اسمان

    و در تنهایی این بی کسی

    غرق شور و شوقم

    با تو درختان برادران و گل ها خواهران منند

    با تو من در عطر یاسها پخش میشوم

    با تو..............
     
     
     
     
     
     
    بی تو طوفان زده دشت جنونم

    صید افتاده به خونم

    تو چه سان میگذری از اندوه درونم

    بی من از شهر سفر کردی و رفتی

    بی من از کوچه گذر کردی و رفتی

    قطره ای اشک فرو ریخت به چشمان سیاهم

    تا خم کوچه به دنبال تو لغزید نگاهم تو ندیدی

    نگهت هیچ نیفتاد به راهی که گذشتم

    چون در خانه ببستم دگر از پای نشستم

    گوییا زلزله آمد

    گوییا خانه فرو ریخت سرم

    بی نو من در همه شهر غریبم

    بی تو کس نشنود از این دل بشکسته صدایی

    بر نخیزد دگر از مرغک پر بسته صدایی

    تو همه بود و نبودی..... تو همه شعر و سرودی

    چه گریزی ز بر من......که ز کویت نگریزم

    گر بمیرم ز غم دل ...... به تو هرگز نستیزم

    من و یک لحظه جدایی نتوانم نتوانم

    بی تو من زنده نمانم
     
     
     
     
     
     تقیدیم به تو ساره که هنوز عشق از یادتان نرفته
     
    من از این نام که می‌آید و
    این نام مرا می‌شکند
    دانستم
    که سرانجام
    اسیر غم عشقت شده‌ام
    تا بدنبال اسارت
    در زندان دلت باز شود
    تا شاید
    بتوانم جایی
    در دلت باز کنم.
    با تو بودن برایم کافی‌ست
    با تو پاییز برایم چو بهار
    و بهارم بی‌تو
    سرد و غمناک‌تر از پاییز است
    من بدنبال بهاری گشتم
    که مرا سبز کند
    و بدنبال خزان
    تا در آن ریزش برگ
    همدمی یابم من
    و بریزم برگهای زرد دلم را با او
    تو بگو
    به همین ابر دلت
    که ببارد باران
    زیرا من
    چو گلی تشنه باران محبت هستم
    بچشان ای نازم
    به من این شیره عشقت که بر آن باز کنم
    در این قفل دل سنگی خود را تا باز
    این دل سنگی خود را
    به مثال دل تو نرم کنم
    قسمت می‌دهم ای از همه دنیا بهتر
    که مرا تا آخر
    هرگز از خاطره ذهن خودت پاک مکن
    و به چشمان مست تو قسم
    تا توان در من هست
    از تو
    برنمی‌دارم دست !!!!!
     
     
     
     
     
    برای روز میلاد تن من،
    نمی خوام پیرهن شادی بپوشی
    به رسم عادت دیرینه حتی،
    برایم جام سرمستی بنوشی

    برای روز میلادم اگر تو،
    به فکر هدیه ای ارزنده هستی
    منو با خود ببر تا اوج خواستن،
    بگو با من که با من زنده هستی

    که من بی تو نه آغازم نه پایان،
    تویی آغاز روز بودن من
    نذار پایان این احساس شیرین،
    بشه بی تو غم فرسودن من


    نمی خوام از گلهای سرخابی،
    برایم تاج خوشبختی بیاری
    به ارزشهای ایثار محبت،
    به پایم اشک خوشحالی بباری
     
     
     
     
     
    پیراهنی از برگ گل از بهر یارم دوختم

    از بس لطیف است آن بدن ترسم که آزرش دهد

    پروانه امشب پر نزن اندر حریم یار من

    ترسم صدای شهپرت خوابست و بیدارش کند

    ای گربه خوش خط وخال امشب نیا بالین یار

    ترسم صدای پای توخوابست وبیدارش کند

    باد صبامحض خدا امشب نیا در باغ ما

    ترسم صدای شاخه ها خوابست وبیدارش کند
     
     
     
     
     
    بازدرخلوت من دست خیال

    صورت شاد تورا نقش نمود

    بر لبانت هوس مستی ریخت

    در نگاهت عطش توفان بود

    یاد آن شب که تورا دیدم وگفت

    دل من با دلت افسانه ی عشق

    چشم من دید در آن چشم سیاه

    نگهی تشنه و دیوانه ی عشق

    رفتی و دردل من ماند بجای


    عشقی آلوده به نومیدی و درد

    نگهی گمشده در پرده ی اشک

    حسرتی یخ زده در خنده ی سرد
     
     
     
     
     
     
    ما را ز فهمیدن عشق غافل کردند

    فهمیدن عشق را چه مشکل کردند

    انگار کسی به فکر ماهی ها نیست

    سهراب بیا که آب را گل کردند!!!!!!
     
     
     
     
     
    دل من میل تو دارد,چه بجوئی چه نجوئی
    دیده ام جای تو باشد , چه بمانی چه نمانی

    من که بیمار تو هستم, چه بپرسی ,چه نپرسی
    جان به راه تو سپارم , چه ندانی چه بدانی

    می توانی به همه عمر دلم را بفریبی , ور بکوشی ز دل من بگریزی , نتوانی
    دل من سوی تو آید , بزنی یا بپذیری

    بوسه ات جان بفزاید , بدهی یا بستانی
    جانی از بهر تو دارم , چه بخواهی چه نخواهی
    شعرم آهنگ تو دارد چه بخوانی چه نخوانی
     
     
     
     
    پروانه به شمع بوسه زد و بال و پرش سوخت
    بیچاره از این عشق سوختن آموخت

    فرق منو پروانه در اینست
    پروانه پرش سوخت ولی من جگرم سوخت
     
     
     
     
    تورا گم کرده ام امروز ... وحالا لحظه های من ...گرفتار سکوتی سرد وسنگینند... وچشمانم که تا دیروز به عشقت می درخشیدند ...نمی دانی چه غمگینند!!! چراغ روشن شب بود ..برایم چشم های تو نمی دانم چه خواهد شد پر از دلشوره ام... بی تاب ودلگیرم... .... کجا ماندی که من بی تو هزاران بار،در هر لحظه می میرم
     
     
     
    ________ همش تقدیم به ساره جونم __________
     
     
     
     
     
     

     
     
     
                                                                                                                                 
                                                                                                                                 
     
     
     
     
     
     
     

    نظرات شما ()


  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ